ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی


چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی

خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی


همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

ای فضل خوش چو جانی وز دیده ها نهانی


اندر اثر پدیدی در ذات ناپدیدی

ای گل چرا نخندی کز هجر بازرستی


ای ابر چون نگریی کز یار خود بریدی

ای گل چمن بیارا می خند آشکارا


زیرا سه ماه پنهان در خار می دویدی

ای باغ خوش بپرور این نورسیدگان را


کاحوال آمدنشان از رعد می شنیدی

ای باد شاخه ها را در رقص اندرآور


بر یاد آن که روزی بر وصل می وزیدی

بنگر بدین درختان چون جمع نیکبختان


شادند ای بنفشه از غم چرا خمیدی

سوسن به غنچه گوید هر چند بسته چشمی


چشمت گشاده گردد کز بخت در مزیدی